
مثه خوابی…مثه رویا
مثه آرامش دریا
مثه آسمون آبی
آرومی وقتی که خوابی
مثه پروانه نجیبی
تو یه رویای عجیبی
مثه یاسای تو باغچه
مثه آینه روی طاقچه
مثه چشمه ی زلالی
انگاری خواب و خیالی.
بی تو من موندم و رویا
خسته از تموم دنیا
یه دل تنگ شکسته
دو تا چشم خیس خسته
روزا تب دار شبا بیدار
یه تن خسته بیمار
مثه یه مرده سر دار
از خودم از همه بیزار
له له لحظه دیدار
بینمون دیوارو دیوار
یه دورغ ساده
شب مهتابه و چشمام بازم از یاد تو خیسه
دیگه عادت شده با بغض واسه ی تو می نویسم
کاش می فهمیدی که قلبم خونه ی آرزوهات بود
یه نفس تنها نبودی همیشه دلم باهات بود
آسمون و ماه نقرش با یه عالمه ستاره
شاهدن که این بریدن دیگه برگشتی نداره
رفتی بی اونکه بدونی دل من مال خودت بود
حال بغضای شبونم به خدا مال خودت بود
سهم چشمای تو بودن توی دنیا هر چی داشتم
واسه ی خاطر نازت جونمو گرو گذاشتم
یه دروغ ساده اما قصه ی ما را بهم زد
تو پشیمون شدی و من حالا صندوقچه ی دردم
سخته اما باورش کن من دیگه برنمی گردم
اما یادت باشه حرفا مث گوله های برفن
خیلیا قربونی یای بی گناه دو تا حرفن
تو ترانه های شرجیم می درخشی تو همیشه
اما من هر کاری کردم که ببخشمت نمیشه
....
--------------------------------------
مریم حیدرزاده
--------------------------------------
بی تو این روزای روشن واسه من تاریک و تاره
وقتی بی تو تک و تنهام زندگیم معنا نداره
از همون روزی که رفتی دل به هیچ کسی ندادم
فکر می کردم می رسی یه روز تو بی کسیم به دادم
رفتی و چشمای خیسم یادگاری از تو مونده
بی وفاییات هنوزم تو رو از دلم نرونده
چشم براه تو می مونم تا که برگردی دوباره
می ترسم وقتی که نیستی دل من طاقت نیاره
گفتن لحظه ی آخر واسه من هنوز سواله
دیدن دوباره ی تو فقط تو خواب و خیاله
رفتی اما خاطراتت توی قلب من می مونه
هیچ که مثل تو بلد نیست دلمو بسوزونه
تا وقتی که زنده هستم چشم به راه تو می مونم
تو دیگه رفتی که رفتی نمی یای پیشم می دونم
اما هر کجا که هستی منو تو دلت نگهدار
با چشای خیس گریون من می گم خدا نگهدار
ای که بی تو خودمو تک و تنها میبینم
هر جا که پا میزارم تورو اونجا میبینم
یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود
قصهء غربت تو قد صدتا قصه بود
یادتو هرجا که هستم با منه داره عمره منو آتیش میزنه
تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد
گونه های خیسمو دستای تو پاک میکرد
حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب
چرا بیصدا شده لب قصه های خوب
من که باور ندارم اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد
آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده
مثل یک رویای زیبا جا گرفتی تو شبام
از یه دنیای دیگه قصه ها گفتی برام
اون دوتا مست چشات داره خوابم میکنه
ذره ذره اون نگات داره آبم میکنه
داره میمیره دلم واسه مخمل نگات
همه رنگی رو شناختم من با اون رنگ چشات
هنوز از هرم تنت داره می سوزه تنم
از تو سبزه زار شده خاک خشک بدنم
دستای عاشق تو منو از نو دوباره ساخت
دل نا باور من جز تو عشقی نشناخت
بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم.
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم.
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.
در نهان خانه ی جانم، گل یاد تو درخشید.
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم،
پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم.
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت،
من ، همه محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام،
بخت، خندان و ،زمان رام.
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب.
شب و صحرا و گل و سنگ،
همه، دل داده به آواز شباهنگ.
یادم آید، تو به من گفتی:"از این عشق حذر كن!
لحظه ای چند بر این آب نظر كن!
آب، آیینه ی عشق گذران است.
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا كه دلت با دگران است!
تا فراموش كنی، چندی از این شهر، سفر كن!"
با تو گفتم:"حذر از عشق ندانم.
سفر از پیش تو هرگز نتوانم،
نتوانم!"
روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر لب بام تو نشستم.
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم.
باز گفتم كه تو صیادی و من آهوی دشتم،
تا به دام تو در افتم، همه جا گشتم و گشتم،
حذر از عشق ندانم،
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم!
اشكی از شاخه فرو ریخت.
مرغ حق، ناله تلخی زد و بگریخت...
ماه بر عشق تو خندید.
اشك در چشم تو لرزید،
یادم آمد كه دگر از تو جوابی نشنیدم،
پای در دامن اندوه كشیدم،
نگسستم، نرمیدم...
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم،
نكنی دیگر از آن كوچه گذر هم...!
بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم...!
کجای اين جنگل شب پنهون ميشی خورشيدکم
پشتِ کدوم سَد سکوت پر ميکشی چکاوکم
چرا بمن شک ميکنی منکه منم برای تو
لبريزم ازعشق تو و سرشارم ازهوای تو
دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقمو
پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هق هقمو
گريه نمی کنم ، نرو آه نمی کشم ، بشين
حرف نمیزنم ، بمون بُغض نمی کنم ، ببين
***********
سفرنکن خورشيدکم ترک نکن منو نرو
نبودنت مرگ منه راهیهء اين سفرنشو
نزارکه عشق منوتو اينجا به آخربرسه
بری تو و مرگ من از رفتنه توسربرسه
گريه نمی کنم ، نرو آه نمی کشم ، بشين
حرف نمیزنم ، بمون بُغض نمی کنم ، ببين
**********
نوازشم کن و ببين عشق ميريزه از صدام
صدام کن و ببين که باز غنچه ميدن ترانه هام
اگرچه من بچشم تو کمم قديمی ام گُمم
آتشفشان عشقمو دريای پُرازتلاطُمم
می توان در کوچه های زندگی
پاسخ لبخند را با یاس داد
می توان جای غروب عشق را
به طلوع ساده احساس داد
می توان در خلوت شب های راز
فکر رسم آبی پرواز بود
می توان تا فرصت ادراک هست
با خلوص یاس ها هم راز بود
می توان در آرزوی کودکی
با حضور یک عروسک سهم داشت
می توان گاهی به رسم یاد بود
در دلی یک شاخه نیلوفر کاشت
کاش می شد زندگی را ساز کرد
با نوای عاشقان آغاز کرد
کاش می شد از شقایق ها سرود
از دل بی کینه ی دریا سرود
کاش می شد یک روز عقده ها وا می شدند
غصه ها پیوسته رویا می شدند
کاش می شد دفتری از جان نوشت
از نوا و نغمه و باران نوشت
.........
زندگی چیدن سیب است باید چید و رفت
زندگی تکرار پاییز است باید دید و رفت
زندگی رودیست جاری
هرکه آمد شادمان کوزه ای پر کرد و رفت
قاصدک این کولی خانه به دوش روزگار
کوچه گردی های خود را زندگی نامید و رفت
شبی غمگین شبی بارانی وسرد
مرا در غربت فردا رها کرد
دلم در حسرت دیدار او ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من میگفت تنهایی غریب است
ببین با غربتش با ما چه ها کرد
تمام هستیم بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
و او هرگز شکستم را نفهمید
اگر چه تا ته دنیا صدا کرد !
***************
***************